قوله تعالى: و اتْل علیْهمْ نبأ إبْراهیم الآیة، عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجة على ما عابهم به و قال: لم تعبدون ما لا یسمع و لا یبصر و لا ینفع و لا یضر و لا یحس و لا یشعر. ابراهیم (ع) پدر خود را و قوم خود را دید که بت مىپرستیدند، ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان بر ایشان پیدا کرد وانگه حجت و بینت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد، گفت: بارى بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضر بکار آید. بچه مىپرستید شما این بتان را که نمىشنوند نمىبینند و نمىدانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند؟ سزاى معبودى الله است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آگاه است. او را چه بانگ بلند چه سر دل، چه روز روشن چه شب سیاه است. بتپرستان چون از ابراهیم این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند: ما میدانیم که درین بتان نفع و ضر نیست اما پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پى ایشان رفتیم. رب العالمین بجواب ایشان گفت: قال أ و لوْ جئْتکمْ بأهْدى مما وجدْتمْ علیْه آباءکمْ یا محمد ایشان را بگوى باش، و اگر من بشما آوردم راستتر از آن چیز که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پى پدران خواهید رفت و آورده من نخواهید پذیرفت؟ ابراهیم چون حجت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولى آغاز کرد و در وصف او جل جلاله اطناب کرد، گفت: فإنهمْ عدو لی إلا رب الْعالمین، الذی خلقنی فهو یهْدین. نشان محبت آنست که محب چون در وصف محبوب آید دل از دیگران واپردازد، همه ذکر محبوب کند، همه ثناى محبوب گوید، از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموشى نتواند، چنان که خلیل (ع) چون در ذکر و مدح الله آمد، بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد. بسا فرقا که میان دو قوم است یکى ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهاى خود بر پى آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده. و فى الخبر: ان الله عز و جل یحب الملحین فى الدعاء.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رب اشْرحْ لی صدْری و یسرْ لی أمْری الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سر بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحق باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الذی خلقنی فهو یهْدین، اى یهدینى منى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
و الذی هو یطْعمنی و یسْقین. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطول وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ الله من الخلق و الخلق و الاجل و الرزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحق، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یطْعمنی طعام المعرفة و یسْقین شراب المحبة ثم انشأ یقول:
شراب المحبة خیر الشراب
و کل شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یطْعمنی بلا طعام و یسْقین بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السقا فى عهد رسول الله (ص) حین تبع النبى علیه السلام ثلاثة ایام یقرأ: و ما منْ دابة فی الْأرْض إلا على الله رزْقها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
و إذا مرضْت فهو یشْفین خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یود بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الى بعلة العواد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حق جل و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الذی یمیتنی ثم یحْیین اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المومن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنى وقت تعززه و یحیینى باقباله على حین تفضله و قیل یمیتنى عنى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که الله گفت: إلا منْ أتى الله بقلْب سلیم سلم من الضلالة ثم من البدعة ثم من الغیبة ثم من الحجبة ثم من المساکنة ثم من الملاحظة. هذه کلها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: منْ خشی الرحْمن بالْغیْب و جاء بقلْب منیب، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إن فی ذلک لذکْرى لمنْ کان له قلْب أوْ ألْقى السمْع و هو شهید. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إلا منْ أتى الله بقلْب سلیم. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شک شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، اما دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کل کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هلْ منْ مزید. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انک تعلم انى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.